چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

خوش به حالش که با نترسیدن شروع کرده

ما همیشه ترسیدیم چون چاره دیگه ای نداشتیم...


نوشته شده توسط تو

مبهوتم و نیاز به همفکری دارم

من یه جاهایی کلاً نمیفهمممم...


نوشته شده توسط تو

فک نکنید همیشه غرق خوشی میمونید

اینو هیچ وقت یادتون نره:

روزهای سخت برای همه هست...


نوشته شده توسط تو

دلم میخواد سرش فریاد بزنم بگم ولم کن دلم میخواد غمگین باشم

بعضی وقتام هست که فک میکنی چرا تو نه؟

وقتی زیاد به این فک میکنم سر دلم میسوزه...


نوشته شده توسط تو

میگفت مثل این میمونه که یه دره جلوته

اگه جلوشو نگیری هی میری پایین تر...


نوشته شده توسط تو

نمیدونم...

گاهی آدم احساس میکنه حقش نیست،

یعنی انقدر خوب بوده که این حقش نباشه...


نوشته شده توسط تو

آدم باید خودشو از درون قوی کنه

خیلی جاها هم هست که آدما برای اینکه پیشرفت کنن تو رو افسرده میکنن، یا اینکه یه جاهایی تو اصلا مانع پیشرفت اونا نیستی حتی ربطیم به پیشرفتشون نداری ولی برای اینکه تو پیشرفتی نکنی بازم افسردت میکنن...


نوشته شده توسط تو

ما هممون میتونیم جزو این آدما بشیم یا باشیم

بعضی وقتا آدما بعضی چیزا رو نمیفهمن و حتی سعی هم نمیکنن بفهمن

این آدم رو فرو میبره توی خودش...


نوشته شده توسط تو


تو حاضری برایم بمیری You would die for me


 می‌دانم که کوشیده‌ای                        I know you tried

To be who you couldn't beتا کسی باشی که نمی‌توانی      



نوشته شده توسط تو 

تو هیچی با کسی شریک نشید جز زندگیتون...

اون موقع که مجرد بودم هرگز فکر نمیکردم یه روز در زندگی مشترک از محل کارم مرخصی بگیرم که آناتما گوش بدم و کار خونه بکنم  و همش خونمو بسابم و در همین حین  ادر اندوه فرو برم...



نوشته شده توسط تو


چیو داره به خودش تلقین میکنه؟با تکرارش میخواد چیو باور کنه؟

به من میگه میدونی که، من هر مهمونی میرم باید یه لباس جدید براش بخرم

بهش میگم: نمیدونم الان فهمیدم

میگه اره بابا من اینجوریم...


نوشته شده توسط تو

اون پسرای گندبک که پیششون نشستن یادشون بدن خوب

دخترهای در کافه نشسته

که سیگار چس دود میکنن... زیادن،زیاد...


نوشته شده توسط تو

تا حالا چند تا در دیدم رو پاشنه های دیگه هم بچرخه؟

هر چند وقت یه بار به خودم یا به یه آدم که میدیدم از آدما رنجیده میفگتم نگران نباش هیچ وقت در روی یه پاشنه نمیچرخه،

امروز دارم به این فک میکنم که واقعا در روی یه پاشنه نمیچرخه...؟

نکنه من دارم به خودم و آدما دروغ میگم...؟؟؟!!!!

باید فک کنم...


نوشته شده توسط تو

باید یرم بگم غلط کردم، اشتباه کردم، دیگه تکرار نمیکنم

من امروز به طرز وحشیانه ای وارد مرز های خصوصی، خیلی خصوصی، خیلی خیلی خصوصی یه آدم شدم و به شدت و به شدت و به شدت ناراحت و عصبیش کردم و  الان مستاصلم که این چه گُهی بوده که خوردم...


نوشته شده توسط تو

دیگران همیشه آزاردهنده هستن

موظب دیگران باشید؛

دیگران آدم رو به لجن میکشن

نگران میکنن

متزلزل میکنن

تحقیر میکنن

سرکوب میکنن

دیوانه میکنن

به جهنم میفرستنت

اذیت میکنن

و....


نوشته شده توسط تو


تو همه اینا شاید تهش برای یه نفر متاسف نباشم،شاید...

من اول برای خودم متاسفم بعدم برای تمام آدمای دنیا

من حتی برای حیوونا هم متاسفم


نوشته شده توسط تو

صبر صبر صبر...

انا الله مع الصابرین

همانا خداوند با صابرین است...


نوشته شده توسط تو

مثل گور

من بعضی وقتا با شنیدن یه جمله هایی پرت میشم توی سیاهچاله خودم...


نوشته شده توسط تو

سیاه

شب یلدای همون سال سیاه

سالی که دختر شهر پریا

از تو قصه ها

اومد نشست تو دل ما

یادته چه رنگی بود قصه ما

ارغوانی بود ولی سرد وسیاه

رنگ شبهای غریب و بی حیا

رنگ قصه هایی که شک دارن توش آدما

دختر شاه پریا

خوشگل شهر قصه ها

گاهی وقتا مثل بارون تو شبا

مثل اشکای خودم وقت وداع

زیر بید برکه تو قصه ها

تا سحر دعا میکرد برای پیوند دلا

آه که چه صفایی داشت خدایا اون شبا...

تا رسید شب سیاه

توی اون سال سیاه

شب یلدا

شب هجرت خدا

شبی که دختر شاه پریا

پری قشنگ شهر قصه ها

زیر بارون، بی صدا

پراشو کشید و رفت تو قصه ها


شاعر:نایب تهرانی



نوشته شده توسط تو

کسی هم نمیتونه کاری براشون بکنه


موقع عادت ماهیانه زنها به شدت احساس تنهایی می کنن...



نوشته شده توسط تو