چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

انگار که من هیچی

امروز روز غمگینیست

این را از همان لحظه که چای صبحانه را مینوشیدم فهمیدم...


نوشته شده توسط تو


من فردا شب میخوام عروس بشم اما اذیتم میکنن

انگار میخوان تو منو حتی روز عروسیمون گم کنی و هرگز پیدا نکنی...


نوشته شده توسط تو


نترس، حتی وقت هایی که زیاد لب میگزم

من در شب های بی کسی تو که هیچ وقت هیچ کس نفهمید

من در خم شراب تو

ماندم و نگندیدم...


نوشته شده توسط تو

دلم میخواد سال ها هیچ کاری نکنم و فقط و فقط بشینم یه گوشه ای و بگم ای وای ای وای ای وای... 

 

نوشته شده توسط تو

تمام رگ های مغزم باد کرده...

اینجا یک لشگر آدم خوابند. 

اینجا من همش و پشت هم شکست میخورم. 

من هر روز و هر لحظه از این لشگر آدم خواب شکست میخورم... 

 

نوشته شده توسط تو

وقتی خودت رو اهدا میکنی حق هیچ گونه اعراض یا شکایت یا گله یا غر یا... نداری

بعضیا عادت دارن خودشون رو اهدا کنن بعدش بزنن توی سرشون که اییییییییییییییی واییییییییییییی چرا فلانی با من فلان کار رو کرد، من که خیلی کارا براش کردم.

نه عزیزم تو خیلی کار نکردی تو خودت رو اهدا کردی و آدم با چیز یا کسی که بهش اهدا شده هر کاری که دلش بخواد میکنه...


نوشته شده توسط تو

من از اون آگاهاشام

جواد آگاه به از جواد نا آگاه...


نوشته شده توسط تو

بگذار بیشتر فرو کنم

و من چنگ میزنم

و خون نمیچکد

و من میترسم از این همه نچکیدن

چون میدانم اینها روزی سیل میشود و تمام زندگیم بوی خون میگیرد...


نوشته شده توسط تو

همین که روی زمین افتادم کافیست، دیگر پای خود را روی من مگذارید

پای روی من مگذارید

نه، پای روی من مگذارید

که اگر بگذارید

من هم له میشوم هم تکه ای از روحم تا ابد ته کفش شما خواهد ماند...


نوشته شده توسط تو



فاصله حجم مرا میخورد

من در فاصله زارم

من از فاصله بیزارم...


نوشته شده توسط تو

گل بهار نارنج بی بو با درد حتی اگر بی ربط

مثل چکاندن نارنج به روی زخم... 

 

نوشته شده توسط تو

چه ابلهانه...

گذشته ها تمام دنیا را بر سر ما خراب کردند و ما هنوز برای گذشته های از دست رفته میجنگیم... 

 

نوشته شده توسط تو

حتی اگر حروف اسمت در ذهنم رژه بروند

و من چقدر لذت میبرم وقتی میبنم تو از همه زندگیش پاک شده ای...


نوشته شده توسط تو

یک گرد خالی

هر بار که میگفتی دوستت ندارم موژه هایم را باد میبرد...


نوشته شده توسط تو

ما هیچ، هیچ، هیچ

ما حتی نگاه هم نداریم...



نوشته شده توسط تو

کاش میشد نوشت

هیچ کس حتی نمیتونه حدس بزنه ریشه تمام اندوه های الان من چیه...


نوشته شده توسط تو...

شبهای دریده

به شدت دلم برای شب و روزهای سگی تنگ شده ... 

 

نوشته شده توسط من

بیاید با من حرف بزنید

من دلم برای بعضی از خواننده های وبلاگم تنگ شده

به شدت تنگ


نوشته شده توسط تو...


لطفا کسی این روزا حتی گوهمم نخوره چون این کارم عصبانیم میکنه

من این روزا به طرز وحشتناکی عصبانی، افسار گسیخته، بی مرز، بی ملاحضه، بی اعصاب، بی ظرفیت، بی تحمل و حساسم...


نوشته شده توسط تو

حتی نمیشه یه تکون کوچیک خورد

هیچ کاری نمیشه کرد،

همه چی بستست...


نوشته شده توسط تو