با بعضیا که درد و دل میکنی به جای اینکه احساس سبکی کنی بیشتر احساس میکنی دارن زخمات رو میمکن...
نوشته شده توسط تو
دلم میخواد اینو به آدمایی که الان رفتن ابهر به زلزله زده ها کمک کنن و آدمایی که دورادور دارن کمک میکنن بگم: لطفا یه چنتاتونم پخش بشین توی کل کشور و برین و دست آدمایی رو فشار بدین که هر روز 10 تا زلزله توی زندگیشون میاد و همه وجودشون رو میلرزونه و کسیم نیست که حتی صداشون رو بشنوه. اصلا کمک مالی و این چیزام نمیخوان، همون گرمای دستتون براشون کافیه...
نوشته شده توسط تو
عزیزم حداقل بزار بهت خلال دندون بدم، بعد از اینکه پاچم از دهنت دراومد نخای شلوارم رو بتونی از لابلای دندونات در بیاری...
نوشته شده توسط تو...
این دخترایی که دافن همیشه وقتی با من روبرو میشن دلشون میخواد بیان توی بغلم آروم گریه کنن. اینا همیشه حالشون بده اما خودشون رو میزنن به بیخبری. اینا خیلی خسته ان...
نوشته شده توسط تو
وقتی آرام میشود، خیلی آرام و لبهایش میریزد یعنی غمگین است، بسیار غمگین...
نوشته شده توسط تو
با شماهام، با خودمم:
آدم تا میتونه باید سعی کنه حریم خصوصیش رو گسترده تر کنه و تا جایی که میتونه کسی رو توی حریمش راه نده. هر چی حریم خصوصیتون گسترده تر باشه زندگیتون امنتر میشه.
این آدما رو تا بهشون راه میدی و یه ذره میزاری وارد بشن گند میزنن به همه چیزت. حقیقتاً گندی میزنن که نمیتونی هیچ رقمه تمیزش کنی...
نوشته شده توسط تو
بعضی ها نباید ببندن و بعدشم برن. من با رفتن اینا مشکل ندارم، بستنشون اذیتم میکنه...
نوشته شده توسط تو
آدم وقتی میره ته ته ته قلب یه نفر امکان داره یادش بره اصلا توی قلب طرف هست؛ مثل صدف که مرواریدِ امیر حسین رو برده ته ته قلبش و این آقای مروارید یادش رفته توی قلب صدفه...
نوشته شده توسط تو
بعضیا سوگند میخورن بعد قورتش میدن آخرم دفعش میکنن...
نوشته شده توس تو
بعضی از آدما که میخوان یه چیزی رو بهت بگن همش با تحکم و فریاد باهات حرف میزنن. بعد وقتی بهشون میگی اگه میخوای با من حرف بزنی به من تحکم نکن و صدات رو پایین بیار میگن ما از روی دلسوزی و محبت داریم اینا رو میگیم.
دلم میخواد به اینا بگم آقا جون صدای مهر و محبت ازدل بیرون میاد نه ازگلو ...
نوشته شده توسط تو
من فقط دل به دلش نمیسپارم، من دل به خدمت او هم میسپارم...
نوشته شده توسط تو
من اگه خودم رو توی بی حسی عاطفی غرق نمیکردم:
هنوزم داشتم برای مردم زلزله زده بم گریه میکردم
هنوزم داشتم واسه اون آقاهه که پیک موتوری بود و اومد جلوی میز من وایساد تا من کارش رو انجام بدم و تصادف کرده بود و چشماش پر اشک بود و توی اون چند دقیقه فقط داشت بغضش رو قورت میداد زار میزدم
هنوزم داشتم واسه اون دوستم که بعد از یه عالمه مهربونی دوست پسرش گفته بود حالم ازت بهم میخوره و اون فقط بهش زل زده بود عمیقا و عمیقا و عمیقا غصه میخوردم
هنوزم داشتم فرو میرفتم توی اون دستهای خالی و بی رمق و غمگین اون آدمه توی اون بعد از ظهر گرم
هنوزم داشتم به پهنای صورت اشک میریختم و اسه اون دختری که اون شب تا صبح نخوابید و منتظر بود و طرفش هرگز زنگ نزد که بیا
هنوزم داشت دلم آتیش میگرفت واسه اون پسره که تمام عقده هاش عقده مادر بود و توی سن بیست سالگی داشت میسوخت، عجیب میسوخت
هنوزم دست اون آقاهه که رفته بود جبهه و الان راننده تاکسی بود و هیشکی بهش نمیگفت خرت به چنده، فشار میدادم
من مجبور بودم...
نوشته شده توسط تو
چقدر خوبن آدمایی که تا لب مرزات میان اما هرگز مرزات رو رد نمیکنن...
نوشته شده توسط تو
گفت شانس آوردی بادها تو را با خود نبردند.
گفتم نه اشتباه نکن من با بادها نرفتم...
نوشته شده توسط تو