چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

حتی دلم نمیخواد واسش عنوان بزارم

مادر...

این سلاطین دلواپسی های رنگارنگ...

هه هه هه...خندیدم...چه شوخی مضحکی...


نوشته شده توسط تو

فریادهای با صدا

اگر بدانی...

تو اگر بدانی...

تو اگر بدانی با فریادهایی که امشب سر دادم چگونه تمام گلویم بوی خون گرفته،

تمام گلویم را بوسه باران میکنی...


نوشته شده توسط تو


برای خاطر تمام نیامدن ها و در نهایت آمدن

چقدر سخت رفتم و چقدر سخت تر برگشتم.انگار تکه ای از روحم چسبید آنجا و با من برنگشت.

لطفا در آن دورها مواظب تکه روحم که به شما چسبید و با من نیامد باشید...



پی نوشت:اَه... چقدر توی این شهر با همه غریبه هستم...



نوشته شده توسط تو



دل نسوز

من معمولا دلم برای کسی نمیسوزه...خیلیم حوصله دلسوزی ندارم...

اصلا هم برام مهم نیست که تو اون سر دنیا چندین نفر ناجوانمرادانه کشته شن  یا تو همین نزدیکیا توی همین کشور...همین همسایه دیوار به دیوارمون داره  توی سختی و بدبختی جون میده...

من فقط گاهی دلم برای اون  قورباغه که توی کودکیم زیر پام له کردم میسوزه...


نوشته شده توسط تو