-
چیو داره به خودش تلقین میکنه؟با تکرارش میخواد چیو باور کنه؟
سهشنبه 30 تیرماه سال 1394 09:32
به من میگه میدونی که، من هر مهمونی میرم باید یه لباس جدید براش بخرم بهش میگم: نمیدونم الان فهمیدم میگه اره بابا من اینجوریم... نوشته شده توسط تو
-
اون پسرای گندبک که پیششون نشستن یادشون بدن خوب
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1394 15:50
دخترهای در کافه نشسته که سیگار چس دود میکنن... زیادن،زیاد... نوشته شده توسط تو
-
تا حالا چند تا در دیدم رو پاشنه های دیگه هم بچرخه؟
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 12:28
هر چند وقت یه بار به خودم یا به یه آدم که میدیدم از آدما رنجیده میفگتم نگران نباش هیچ وقت در روی یه پاشنه نمیچرخه، امروز دارم به این فک میکنم که واقعا در روی یه پاشنه نمیچرخه...؟ نکنه من دارم به خودم و آدما دروغ میگم...؟؟؟!!!! باید فک کنم... نوشته شده توسط تو
-
باید یرم بگم غلط کردم، اشتباه کردم، دیگه تکرار نمیکنم
شنبه 22 فروردینماه سال 1394 10:30
من امروز به طرز وحشیانه ای وارد مرز های خصوصی، خیلی خصوصی، خیلی خیلی خصوصی یه آدم شدم و به شدت و به شدت و به شدت ناراحت و عصبیش کردم و الان مستاصلم که این چه گُهی بوده که خوردم... نوشته شده توسط تو
-
دیگران همیشه آزاردهنده هستن
یکشنبه 9 فروردینماه سال 1394 08:36
موظب دیگران باشید؛ دیگران آدم رو به لجن میکشن نگران میکنن متزلزل میکنن تحقیر میکنن سرکوب میکنن دیوانه میکنن به جهنم میفرستنت اذیت میکنن و.... نوشته شده توسط تو
-
تو همه اینا شاید تهش برای یه نفر متاسف نباشم،شاید...
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1393 12:07
من اول برای خودم متاسفم بعدم برای تمام آدمای دنیا من حتی برای حیوونا هم متاسفم نوشته شده توسط تو
-
صبر صبر صبر...
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 10:49
انا الله مع الصابرین همانا خداوند با صابرین است... نوشته شده توسط تو
-
مثل گور
شنبه 13 دیماه سال 1393 11:40
من بعضی وقتا با شنیدن یه جمله هایی پرت میشم توی سیاهچاله خودم... نوشته شده توسط تو
-
سیاه
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 23:56
شب یلدای همون سال سیاه سالی که دختر شهر پریا از تو قصه ها اومد نشست تو دل ما یادته چه رنگی بود قصه ما ارغوانی بود ولی سرد وسیاه رنگ شبهای غریب و بی حیا رنگ قصه هایی که شک دارن توش آدما دختر شاه پریا خوشگل شهر قصه ها گاهی وقتا مثل بارون تو شبا مثل اشکای خودم وقت وداع زیر بید برکه تو قصه ها تا سحر دعا میکرد برای پیوند...
-
کسی هم نمیتونه کاری براشون بکنه
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 23:08
موقع عادت ماهیانه زنها به شدت احساس تنهایی می کنن... نوشته شده توسط تو
-
بارش زیاده
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1393 11:54
اینکه زور باعث میشه تو احساس بدبختی کنی... نوشته شده توسط تو
-
سرگردان
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 14:11
مثل یک کلافِ کلافه... نوشته شده توسط تو
-
چه مستانه
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 09:41
انگار باید یک تلنگر بخوریم که دلمان بلرزد، کمی عشق بیرون بریزد، تا بفهمیم ما لبریزیم، لبریزیم از عشق... نوشته شده توس تو
-
من پیداش میکنم
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 14:07
من یک آدم امن میخواهم که یک سری خاطراتم را بسپرم به او... نوشته شده توسط تو
-
من از کجا پرت شدم؟
جمعه 31 مردادماه سال 1393 01:11
این روزها زیاد حرف میزنم،همش هم حرف زیادی! به خودم میگم بسته دیگه دهن کثیفت رو ببند اما حریف خودم نمیشم. دیگه کمتر فکر مینم،بیشتر ادعام میشه. توی زندگیم سرگردونم،خودم خودمو بلاتکلیف کردم. من درگیر یک هرج و مرج درونی وحشتناکم... نوشته شده توسط تو
-
به قول مامانم دوست اونه که بگریونه دشمن اونه که بخندونه
شنبه 4 مردادماه سال 1393 03:12
میگفت چون دوستمونه نباید به روش میاوردی، میگفت شاید سالی یه بار ببینیش بعد اون یه بارم اون چیزایی که به تو ربط نداشت رو به روش آوردی، گفت حالا تا دو هفته حالش بده. تو دلم گفتم اگه شما هم همون دفعه اول همین جوری که من به روش آوردم به روش میاوردید به این کثافت کشیده نمیشد... چرا وقتی رفیق هم هستید گند و کثافتاش رو نباید...
-
مطمئنم که بازم هیچ گهی نمیخورم
شنبه 28 تیرماه سال 1393 03:10
دلم میخواد برای یک روز تمام دنیا رو اروم و تاریک کف دست من بزارن... نوشته شده توسط تو
-
خرده هایش تمام من را جر داد بس که تیز بود
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1393 01:09
امشب بغض کهنه ام شکست و من خرده هایش را که در گلویم مانده بود با یک فنجان اب ولرم قورت دادم... نوشته شده توسط تو
-
چی کار باید کرد؟
شنبه 31 خردادماه سال 1393 19:14
بچه ها گناه دارن لای دست و پای ما باشن، ما ادم بزرگا کثیفیم اونا حیفن اونا اومدن زندگی کنن ولی ما تباهشون میکنیم... نوشته شده توسط تو
-
دیگه بغضشم اومده
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 13:04
ما هیچ ما نگاه، خوب آره اما تا کی...؟ نوشته شده توسط تو
-
ما از زیردستانیم
یکشنبه 4 خردادماه سال 1393 16:25
اگر غصه مرا در زدی،نترس! تعجب نکن، پشیمان نشو، یخ نزن آرام بیا یک گوشه ای و مطمئن باش کسی هست که مراقب است... نوشته شده توسط تو
-
زیر درخت روی درخت
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 12:56
شاید وقتی امسال انارها رسیدند من هم، رسیدم... نوشته شده توسط تو
-
یعنی اینو بپذیرم؟
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 22:17
شایدم همه میدونن و من هیچیییی نمیفهمم... نوشته شده توسط تو
-
لطفا یکی جواب منو بده،اصلا کسی اینجا هسسسست؟
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 01:38
شادی پبش میاد یا باید دنبالش گشت یا باید پیش آوردش یا چی...؟ نوشته شده توسط تو
-
خیلی فرق میکنه
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 03:42
من اشک میریزم شاید هم اشکهایم میریزند... نوشته شده توسط تو
-
خیلی فرق میکنه
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 03:41
من اشک میریزم شاید هم اشکهایم میریزند... نوشته شده توسط تو
-
این همه غم و استیصال و اشک رو که هنوز بعد از 37 سال ادامه داره باید چی کار کرد؟
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 23:31
مثل زن 55 ساله ای که الان نوه داره و بعد از گذشت 37 سال هنوز دم دمای سال نو توی دلش آشوب میشه و موقع درست کردن سبزی پلو با ماهی شب عید ریز ریز و یواشکی توی آشپزخونه اشک میریزه... آخه 37 سال پیش، شب عید بوده، دقیقا همون موقعی که داشته به مامانش کمک میکرده که سبزی پلو با ماهی شب عید رو بپزن که فهمیده عشقش ترکش کرده، بعد...
-
غم خفه کننده
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1392 10:15
آدم است دیگر گاهی غمگین می شود گاهی هم غمیگین می شود آدم است دیگر غمگین میشود و همیشه غمیگین می ماند... نوشته شده توسط تو
-
من گم شدم یا تو؟
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 13:02
چرا کم کم آدم ها، حتی همونایی که اولش تمام حرفت و حرکاتت و سکوتت و ... تو رو میفهمیدم و عمیقا درک میکردن الان دیگه . حتی نمیزارن یه جملت رو کامل بگی یا نمیزارن دو سه روز سکوت کنی... نوشته شده توسط تو
-
دوری دلگیری بود
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 23:20
وقتی تو میایی من در عمق سکوتم ساکت نشسته ام... نوشته شده توسط تو