من بعضی اوقات که می خوام دروغ بگم تو ذهنم مجسم می کنم چه سئوالاتی پشت سرش پرسیده میشه و بعد ادامش میدم سعی هم می کنم عادی رفتار کنم اما چون نیاز به داستان سازی دارم یه ذره سخته واسم :)
«آن کس که دروغ گفتن نداند چند و چون حقیقت را هم نخواهد شناخت» از دور که دیدمش از لحن نگاهش فهمیدم که یه چیزی می خواد بگه... نزدیکش که شدم پرسید سیگارت چیه؟خندیدم و جلوتر رفتم و گفتم چرا این سوالو می پرسی؟گفت اگه داری بده ماهم یه نخ بکشیم٬همین طور که داشتم توی ذهنم بررسی می کردم که چی بگم یهو این جمله از دهنم پرید بیرون و گفتم من دلم نمی خواد به کسی کمک کنم... گفت:این اسمش کمک نیست... و می خواست ادامه بده که حرفش رو قطع کردم و گفتم می دونی رفیق اصلا دلم نمی خواد هیچ خیری از من به کسی برسه٬دارم ولی نمیدم... اینو که گفتم خندید و با کنایه گفت:دمت گرم... چند قدمی که دور شدم برگشتم و دیدم از جیبش سیگاری در آورد و روشن کرد... حالا این که اون جمله ی بالا چه ربطی به این متن داشت و یا این متن چه ربطی به این پست داشت رو نمیدونم....من یه الاغم و الاغ حیونیه که قابلیت انتزاع نداره پس طبیعیه که نتونم ربط منطقی ببن پدیده ها بر قرار کنم...
معلومه دروغ درست و حسابی بهت نگفتن... دروغ اگه اصل باشه هیچکدوم از اینایی که میگی رو نداره...فکرمی کنی عین حقیقته..اما در پایان راه فقط متوجه میشی که دروغه...وقتی که دیرشده... دروغ واقعی اینه...نه اونی که هر خاله خانباجی میگه...
من بعضی اوقات که می خوام دروغ بگم تو ذهنم مجسم می کنم چه سئوالاتی پشت سرش پرسیده میشه و بعد ادامش میدم
سعی هم می کنم عادی رفتار کنم اما چون نیاز به داستان سازی دارم یه ذره سخته واسم :)
تمرین کنی آسون میشه ها...
«آن کس که دروغ گفتن نداند چند و چون حقیقت را هم نخواهد شناخت»
از دور که دیدمش از لحن نگاهش فهمیدم که یه چیزی می خواد بگه...
نزدیکش که شدم پرسید سیگارت چیه؟خندیدم و جلوتر رفتم و گفتم چرا این سوالو می پرسی؟گفت اگه داری بده ماهم یه نخ بکشیم٬همین طور که داشتم توی ذهنم بررسی می کردم که چی بگم یهو این جمله از دهنم پرید بیرون و گفتم من دلم نمی خواد به کسی کمک کنم...
گفت:این اسمش کمک نیست...
و می خواست ادامه بده که حرفش رو قطع کردم و گفتم می دونی رفیق اصلا دلم نمی خواد هیچ خیری از من به کسی برسه٬دارم ولی نمیدم...
اینو که گفتم خندید و با کنایه گفت:دمت گرم...
چند قدمی که دور شدم برگشتم و دیدم از جیبش سیگاری در آورد و روشن کرد...
حالا این که اون جمله ی بالا چه ربطی به این متن داشت و یا این متن چه ربطی به این پست داشت رو نمیدونم....من یه الاغم و الاغ حیونیه که قابلیت انتزاع نداره پس طبیعیه که نتونم ربط منطقی ببن پدیده ها بر قرار کنم...
دروغ بچه ی ترسه ترسم داداش مرگه :)
و اتفاقا چیزی که دروغو زشت میکنه هم همینه "ترس از یه آدم"
اینکه از یه موجود هم اندازه و یا کوچیکتر از خودت بترسی زشته
حالا هممون هم این کاره ایما...
آره... همون بهتر که همش نزنی که بو گندش درآد...
آره...
معلومه دروغ درست و حسابی بهت نگفتن...
دروغ اگه اصل باشه هیچکدوم از اینایی که میگی رو نداره...فکرمی کنی عین حقیقته..اما در پایان راه فقط متوجه میشی که دروغه...وقتی که دیرشده...
دروغ واقعی اینه...نه اونی که هر خاله خانباجی میگه...
...
این هم دروغه آخر همه مان دروغگوییم...
هوممم...
لایک به کامنت فرداد
منم لایک میدم به دیوونگی تو...
همه دروغ می گن مگه خلافش ثابت بشه
هه...
حتی عقده ها و ترس ها و همین جور ضعف ها رو هم تابلو می کنه.
آفرین...
dorogh tanha chizie ke avalinesh akharinesh nis
اینم درسته...
این چیه الان...؟