ما که هرگز نبوده ایم٬و اگر روزی این جا بود٬این جا که نه روزی هست نه جایی هست٬چه می شد؟چه طور می شد؟زمان هم رفت...اگر مانده بود گوشش را می بریدم و می گذاشتم توی الکل...که فریاد بزنم٬که نشنود٬که برود...اگر باز می گشت و گوشش را پیدا می کرد چه؟من که نمانده بودم٬من که هرگز نبوده ام...گوشش کر مشد...چه بهتر...ولی حالا که رفته...اگر نمی رفت تو به موقع می رسیدی...شاید بهتر بود پاهایش را قطع می کردم...با تبر...که نرود٬که بماند...که دیگر هیچ وقت دیر نیایی..آن وقت میگفتم:کاش تخیلم هم به اندازه طبیعتم فاسد بود...آن وقت تو دیگر نمی گفتی که تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...ولی حالا که رفته...چه بهتر...بگذار برود...من می مانم٬همین جا...همین جا که نه روزی هست٬نه روزی نیست٬٬نه جایی هست٬نه جایی نیست...بگذار برود٬اگر برود شعرهایم می گندد...خب بگندد...چه بهتر...بگذار برود٬من همین جا می مانم...که بگندم...!!!که تو دیگر نگویی تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...
کی بهت گفته نیاز به نصایح روح چسبنده ی نادانی همچو تو دارم؟ تو رنگ وبلاگُ درست تشخیص نمیدی اونوقت میخوای درباره رنگ زندگی دیگران اظهارنظر کنی؟ ببین اونچه که تو وبلاگ نوشته میشه ممکنه هزار معنی داشته باشه که در لفافه گفته میشه برای تسکین روحی تو این شرایط و این مملکت خراب شده ی پر از گرگ هایی در لباس میش، از گرگ های کله گنده گرفته تا گرگ های کله کوچیک کوچه و بازار و دانشگاه و هر جای کوفتی دیگه، آدم هایی که ذات انسانیشونو با ذات گرگ و روباه طاق زدن! شاید همچو تویی که میای و با وقاحت تمام درباره نادانی هات از زندگی دیگران اظهارنظر میکنی، بشین تو وبلاگ خودت و طعنه های بقول خودت جاهلانه ت رو مثل آدامس پلشتی که از دهانت درمیاد به لباس دیگرون نچسبون، وقاحت هم حدی داره!
هه هه هه... منم عاشقتم...
یه ضعیفه
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ
اعصابم خرابه . حوصله ندارم .. تو بر ما ببخش بوس
می بخشم...
یه ضعیفه
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ
راستی وقتی شور حسینی می دم .. به خاطر اینکه که خوئمو می کنم مصداق پستت نه توی سعیده رو شاید خطاب تو باشی ولی بطنش خودمم آره عزیزم
اسم منو اینجا نگو...خوش ندارم...
یه ضعیفه
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ
مجبور نیستی توضیح بدی . مهم اینه که نمونی .
دقیقا کارایی که مجبور نیستم رو انجام میدم...
چون مجبور نبودم توضیح دادم...
تا ماندن چه باشد...
من هنوز در اولین دانه برف زمستان مانده ام...
و تو همچنان نیامده ای...
میگویند...
چرتم نمیگنا...
خب ، خدا رو شکر...
الان خیالت راحت شد دیگه...
خوب کردی
اینکه نموندی و می گم!
هه...
گاهی موندن توجیه ناپذیره...
اوهوم...
شنیده ها رو ول کن...
چی میبینی حسابه.
نموندم که ببینم...
فصل نیامده ها داستان عجیبی نیست!
کاش کمی عجیب بودیم...
کاش تو می امدی
و من هم می ماندم
آنوقت فصل مان عجیب می شد!
اصلا داستانی می شد برای خودش...
حوصله داستان نبوده انگار...
ما که هرگز نبوده ایم٬و اگر روزی این جا بود٬این جا که نه روزی هست نه جایی هست٬چه می شد؟چه طور می شد؟زمان هم رفت...اگر مانده بود گوشش را می بریدم و می گذاشتم توی الکل...که فریاد بزنم٬که نشنود٬که برود...اگر باز می گشت و گوشش را پیدا می کرد چه؟من که نمانده بودم٬من که هرگز نبوده ام...گوشش کر مشد...چه بهتر...ولی حالا که رفته...اگر نمی رفت تو به موقع می رسیدی...شاید بهتر بود پاهایش را قطع می کردم...با تبر...که نرود٬که بماند...که دیگر هیچ وقت دیر نیایی..آن وقت میگفتم:کاش تخیلم هم به اندازه طبیعتم فاسد بود...آن وقت تو دیگر نمی گفتی که تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...ولی حالا که رفته...چه بهتر...بگذار برود...من می مانم٬همین جا...همین جا که نه روزی هست٬نه روزی نیست٬٬نه جایی هست٬نه جایی نیست...بگذار برود٬اگر برود شعرهایم می گندد...خب بگندد...چه بهتر...بگذار برود٬من همین جا می مانم...که بگندم...!!!که تو دیگر نگویی تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...
بهتر که نموندی
لیاقت ندارن
دیدی یهو میای بدون اینکه متوجه باشی چه خبره شور حسینی میدی...؟
ولی دوست دانی بدونی اومده یا نیومده
شاید دوست داشتن بدونن...
از هم خبر داشتند ولی ..
تصدقت ..
قطعا همینه...
من همین جا اعلام میکنم که دست بوستون هستم دورادور در این مجازی بس که میفهمی...
این یکی خیلی جالب بود
اوهوم...
کی بهت گفته نیاز به نصایح روح چسبنده ی نادانی همچو تو دارم؟ تو رنگ وبلاگُ درست تشخیص نمیدی اونوقت میخوای درباره رنگ زندگی دیگران اظهارنظر کنی؟ ببین اونچه که تو وبلاگ نوشته میشه ممکنه هزار معنی داشته باشه که در لفافه گفته میشه برای تسکین روحی تو این شرایط و این مملکت خراب شده ی پر از گرگ هایی در لباس میش، از گرگ های کله گنده گرفته تا گرگ های کله کوچیک کوچه و بازار و دانشگاه و هر جای کوفتی دیگه، آدم هایی که ذات انسانیشونو با ذات گرگ و روباه طاق زدن! شاید همچو تویی که میای و با وقاحت تمام درباره نادانی هات از زندگی دیگران اظهارنظر میکنی، بشین تو وبلاگ خودت و طعنه های بقول خودت جاهلانه ت رو مثل آدامس پلشتی که از دهانت درمیاد به لباس دیگرون نچسبون، وقاحت هم حدی داره!
هه هه هه...
منم عاشقتم...
اعصابم خرابه . حوصله ندارم ..
تو بر ما ببخش
بوس
می بخشم...
راستی وقتی شور حسینی می دم .. به خاطر اینکه که خوئمو می کنم مصداق پستت نه توی سعیده رو
شاید خطاب تو باشی ولی بطنش خودمم
آره عزیزم
اسم منو اینجا نگو...خوش ندارم...
باشه بابا
اووووووووووووووووووووووووف
...
عجب واقعیتی !
...
برگشتی دیدی نیست..رفتی..
نگاه انداخت دید نیستی..دور زد..
کلا اسکلیم انگار...
قضیه اینه ک هیشکی شروع کننده نیس...از بقیه انتظار دارن!
چیو...؟
تو خیلی چیزا...منتظر بودن..فداکاری کردن..و..
من ادعایی ندارم راجع به اینا انتظاری هم نیست از کسی...
خوبه ولی میتونه بهتر باشه...
بهتری وجود نداره...
از اول:چون خلوت کردی با خودت بهتری وجود نداره...
از اول: عصبانیم پس بهتره باهام زیاد ور نری...
عصبانیت...معنی کمی موافقتو میده ک میخوای پسش بزنی..
فقط نظرمو میگم هدفم ور رفتن نیس...اگه میخوای پس بزنی ترجیح میدم نگم...ولی اینطوری هیچ فایده ای نداره..
...