چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

ما اینچنینیم

میگویند تو نیامدی

البته من هم نمانده بودم...


نوشته شده توسط تو

نظرات 23 + ارسال نظر
SR شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.crisis.blogsky.com

مجبور نیستی توضیح بدی . مهم اینه که نمونی .

دقیقا کارایی که مجبور نیستم رو انجام میدم...
چون مجبور نبودم توضیح دادم...

عابر شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://photonote.blogsky.com

تا ماندن چه باشد...
من هنوز در اولین دانه برف زمستان مانده ام...
و تو همچنان نیامده ای...
میگویند...

چرتم نمیگنا...

کمپوت شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ http://WWW.GHOTIKOMPOT.BLOGFA.COM

خب ، خدا رو شکر...

الان خیالت راحت شد دیگه...

MisspInk شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

خوب کردی

اینکه نموندی و می گم!

هه...

مردد شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://moradad.blogsky.com/

گاهی موندن توجیه ناپذیره...

اوهوم...

فرداد شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

شنیده ها رو ول کن...
چی میبینی حسابه.

نموندم که ببینم...

یاسین شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

فصل نیامده ها داستان عجیبی نیست!
کاش کمی عجیب بودیم...
کاش تو می امدی
و من هم می ماندم
آنوقت فصل مان عجیب می شد!
اصلا داستانی می شد برای خودش...

حوصله داستان نبوده انگار...

شب پره شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ

ما که هرگز نبوده ایم٬و اگر روزی این جا بود٬این جا که نه روزی هست نه جایی هست٬چه می شد؟چه طور می شد؟زمان هم رفت...اگر مانده بود گوشش را می بریدم و می گذاشتم توی الکل...که فریاد بزنم٬که نشنود٬که برود...اگر باز می گشت و گوشش را پیدا می کرد چه؟من که نمانده بودم٬من که هرگز نبوده ام...گوشش کر مشد...چه بهتر...ولی حالا که رفته...اگر نمی رفت تو به موقع می رسیدی...شاید بهتر بود پاهایش را قطع می کردم...با تبر...که نرود٬که بماند...که دیگر هیچ وقت دیر نیایی..آن وقت میگفتم:کاش تخیلم هم به اندازه طبیعتم فاسد بود...آن وقت تو دیگر نمی گفتی که تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...ولی حالا که رفته...چه بهتر...بگذار برود...من می مانم٬همین جا...همین جا که نه روزی هست٬نه روزی نیست٬٬نه جایی هست٬نه جایی نیست...بگذار برود٬اگر برود شعرهایم می گندد...خب بگندد...چه بهتر...بگذار برود٬من همین جا می مانم...که بگندم...!!!که تو دیگر نگویی تاریخ انقضای شعرهایم گذشته...

ی ضعیفه شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:00 ب.ظ

بهتر که نموندی
لیاقت ندارن

دیدی یهو میای بدون اینکه متوجه باشی چه خبره شور حسینی میدی...؟

آغازی دیگر شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:42 ب.ظ http://start2.blogsky.com

ولی دوست دانی بدونی اومده یا نیومده

شاید دوست داشتن بدونن...

کوریون شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

از هم خبر داشتند ولی ..
تصدقت ..

قطعا همینه...
من همین جا اعلام میکنم که دست بوستون هستم دورادور در این مجازی بس که میفهمی...

دیازپام یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ

این یکی خیلی جالب بود

اوهوم...

رهگذر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ http://shamotasbih.blogfa.com

کی بهت گفته نیاز به نصایح روح چسبنده ی نادانی همچو تو دارم؟ تو رنگ وبلاگُ درست تشخیص نمیدی اونوقت میخوای درباره رنگ زندگی دیگران اظهارنظر کنی؟ ببین اونچه که تو وبلاگ نوشته میشه ممکنه هزار معنی داشته باشه که در لفافه گفته میشه برای تسکین روحی تو این شرایط و این مملکت خراب شده ی پر از گرگ هایی در لباس میش، از گرگ های کله گنده گرفته تا گرگ های کله کوچیک کوچه و بازار و دانشگاه و هر جای کوفتی دیگه، آدم هایی که ذات انسانیشونو با ذات گرگ و روباه طاق زدن! شاید همچو تویی که میای و با وقاحت تمام درباره نادانی هات از زندگی دیگران اظهارنظر میکنی، بشین تو وبلاگ خودت و طعنه های بقول خودت جاهلانه ت رو مثل آدامس پلشتی که از دهانت درمیاد به لباس دیگرون نچسبون، وقاحت هم حدی داره!

هه هه هه...
منم عاشقتم...

یه ضعیفه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ

اعصابم خرابه . حوصله ندارم ..
تو بر ما ببخش
بوس

می بخشم...

یه ضعیفه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ب.ظ

راستی وقتی شور حسینی می دم .. به خاطر اینکه که خوئمو می کنم مصداق پستت نه توی سعیده رو
شاید خطاب تو باشی ولی بطنش خودمم
آره عزیزم

اسم منو اینجا نگو...خوش ندارم...

یه ضعیفه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ

باشه بابا
اووووووووووووووووووووووووف

...

pastel دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://hb-20.blogfa.com

عجب واقعیتی !

...

همین چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ

برگشتی دیدی نیست..رفتی..
نگاه انداخت دید نیستی..دور زد..

کلا اسکلیم انگار...

همین پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ب.ظ

قضیه اینه ک هیشکی شروع کننده نیس...از بقیه انتظار دارن!

چیو...؟

همین جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ

تو خیلی چیزا...منتظر بودن..فداکاری کردن..و..

من ادعایی ندارم راجع به اینا انتظاری هم نیست از کسی...

همین جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ

خوبه ولی میتونه بهتر باشه...

بهتری وجود نداره...

همین جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ

از اول:چون خلوت کردی با خودت بهتری وجود نداره...

از اول: عصبانیم پس بهتره باهام زیاد ور نری...

همین شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ

عصبانیت...معنی کمی موافقتو میده ک میخوای پسش بزنی..
فقط نظرمو میگم هدفم ور رفتن نیس...اگه میخوای پس بزنی ترجیح میدم نگم...ولی اینطوری هیچ فایده ای نداره..

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد