«اگر ما فاکت یا گرایشی را به رسمیت می شناسیم به آن معنی نیست که پذیرفته ایم آن فاکت یا گرایش رفتار ما را قاعده مند و متشکل هم می سازد»بلکه فقط بدین معنی است که هستی و وجودش را پذیرفته ایم...یکی از فاکت های موجود در جامعه ی معاصر گرایش به نیهیلیسم به عنوان یک رویکرد روبه گسترش در میان اعضای طبقات شکست خورده و سرخورده و مایوس از دست یابی به آرمان طبقاتی خود و از این رو عدم توانایی در بازشناسی هویت فردی به عنوان فرد در مقام جزئی از کل اندامواره و هم به عنوان فرد در مقام سوژه ی کل اندامواره ی اجتماعی شده است...اگر انسان شور و اشتیاقی بیهوده است ٬اگر هستی عبث و مهمل است٬اگر زندگی حاصل یک امر تصادفی است و اگر در کل نیهیلیسم یک واقعیت است باید از این واقعیت فراتر رفت...نباید تسلیم واقعیت بود...«در پس هر امر واقعی امر واقعی تری وجود دارد و آن تمامیت فرایند است».تمامیت فرایندی که قصد دارد از نیهیلیسم به عنوان یک فاکت به نفع نیهیلیسم در حوزه ی انفعال مطلق بهره برداری کند و نه نیهیلیسم به عنوان ویران کننده ی پایه های شناخت و اپیستمولوژی برای بازسازی مجدد آن مطابق الگوهای معرفت شناسانه ی خود فرد... و این جاست که به گفته ی گرامشی فلسفه ی پراکسیس به عنوان آگاهی از تضاد ها عمل می کند که در آن فیلسوف هم به عنوان فرد و هم به عنوان یک کلیت اجتماعی خود را به عنوان جزئی از تضاد ها قرار می دهد و این جزء را به سطح یک اصل شناخت و بنابر این «عمل» ارتقا می دهد... هیچ انگاری بازدارنده با بیگانه ساختن فرد از عناصر امور اجتماعی و سیاسی به ورطه ی انزوا می غلتد٬اما نیهیلیسم سازنده با بیگانه ساختن فرد از اجتماع همزمان وی را وادار به عصیان علیه همه ی روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی و سیاسی بهره کشانه می سازد و از این رو هیچ انگاری سازنده پایه ی نوعی آگاهی نوین در حوزه ی شناخت و از این رو اساس نوعی پراکسیس اجتماعی است...
کلیشه ای : حسش میکنم!
باشه...
مثل یه نقطه مسللم ته سطر آخر
این جملت ته داستان زندگی حک میشه
مهر میشه
داغی کوب
اونقد برش داره که قبول اجتناب ناپذیر بشه
هوممم...
«اگر ما فاکت یا گرایشی را به رسمیت می شناسیم به آن معنی نیست که پذیرفته ایم آن فاکت یا گرایش رفتار ما را قاعده مند و متشکل هم می سازد»بلکه فقط بدین معنی است که هستی و وجودش را پذیرفته ایم...یکی از فاکت های موجود در جامعه ی معاصر گرایش به نیهیلیسم به عنوان یک رویکرد روبه گسترش در میان اعضای طبقات شکست خورده و سرخورده و مایوس از دست یابی به آرمان طبقاتی خود و از این رو عدم توانایی در بازشناسی هویت فردی به عنوان فرد در مقام جزئی از کل اندامواره و هم به عنوان فرد در مقام سوژه ی کل اندامواره ی اجتماعی شده است...اگر انسان شور و اشتیاقی بیهوده است ٬اگر هستی عبث و مهمل است٬اگر زندگی حاصل یک امر تصادفی است و اگر در کل نیهیلیسم یک واقعیت است باید از این واقعیت فراتر رفت...نباید تسلیم واقعیت بود...«در پس هر امر واقعی امر واقعی تری وجود دارد و آن تمامیت فرایند است».تمامیت فرایندی که قصد دارد از نیهیلیسم به عنوان یک فاکت به نفع نیهیلیسم در حوزه ی انفعال مطلق بهره برداری کند و نه نیهیلیسم به عنوان ویران کننده ی پایه های شناخت و اپیستمولوژی برای بازسازی مجدد آن مطابق الگوهای معرفت شناسانه ی خود فرد...
و این جاست که به گفته ی گرامشی فلسفه ی پراکسیس به عنوان آگاهی از تضاد ها عمل می کند که در آن فیلسوف هم به عنوان فرد و هم به عنوان یک کلیت اجتماعی خود را به عنوان جزئی از تضاد ها قرار می دهد و این جزء را به سطح یک اصل شناخت و بنابر این «عمل» ارتقا می دهد...
هیچ انگاری بازدارنده با بیگانه ساختن فرد از عناصر امور اجتماعی و سیاسی به ورطه ی انزوا می غلتد٬اما نیهیلیسم سازنده با بیگانه ساختن فرد از اجتماع همزمان وی را وادار به عصیان علیه همه ی روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی و سیاسی بهره کشانه می سازد و از این رو هیچ انگاری سازنده پایه ی نوعی آگاهی نوین در حوزه ی شناخت و از این رو اساس نوعی پراکسیس اجتماعی است...
نیست شدیم
هه!
هه...؟
قربونت که انقد رو راستی
کوریون رفته من خیلی غمگینم س.. جان :(
امیدوار باش که برگرده...
بودن تو شکست نیستیست
یادمه همیشه میگفتی یه روز خوب میاد...
کار خوبی میکنی...نیستیو دست کم گرفتن بد چیزیه...چون میتونه هستی بشه.
هوممم...
گندترم میشه... جا داره هنوز
آره گندترم میشه یاسین...
به جایِ اون گَند دلم می خواد یه چند تا لُغتِ تُپُل تر نثارِش کُنم
اگه خانواده از این جا رد نمی شد این کارُ می کردم !
خانواده های درست حسابی از اینجا رد میشن.
راحت باش...
یک پارادوکس قابل تعمق
اوهوم...