طاقت بیار...
این فانوسی که به دست تو داده اند بالاخره دستت را میسوزاند و تمام دستانت تاول خواهد زد و یک روزی، شاید هم در یک شبی که دیگر فانوس را پرت کردی سمت آنها و دیگر فانوسی نداری تاول های دستت میترکد و چرکش بیرون میریزد و تو با تمام توانی که داری فریاد میزنی و میگویی من که گفته بودم فانوس نمیخواهم. و آنها به تو میگویند تو راهت خیلی تاریک بود، ما فکر میکردیم با این فانوس فقط راهت روشن میشود، ما نمیدانستیم دستت میسوزد.
آنجاست که تو میخواهی بگویی من خودم میدانستم که دستم میسوزد ولی اگر میگفتم، میگفتید تو همیشه در زندگیت میگفتی خودم میدانم و گند میزدی، اما این بار هم چیزی نمیگویی و باز هم طاقت می آوری.
طاقت بیار...
نوشته شده توسط تو
میفهمم...
چی رو دقیقا...؟
خوب مینداختیش ،فانوسو می گم
...
بازم طاقت نیاوردی
طاقت میارم...
من میدونستم(با اهنگ گوریل انگوری)
هه. گوریل انگوری طفلی بود...