چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

حالا نمیدونم چه اتفاقی

در رابطه ما یک حس بارداری هست که خیلی سنگین شده. یه اتفاقی باید بیفته که این حس زایمان کنه...


نوشته شده توسط تو

نظرات 8 + ارسال نظر
جیدن شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ق.ظ http://jeedan.blogsky.com

سقطش کن تا سقط شه

نه. باید صبوری کنم تا زایمان کنه...

شب پره شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ

این یک توهم بزرگ خواهد بود اگر ما باور داشته باشیم که فاصله در جهان یک توهم بزرگ است.فاصله بخشی از وجود اشیاست.هر شیئی همزمان با هستی خود فاصله ی خود را هم تعیین میکند و نمایش میدهد.من می گویم آن جا یک درخت است٬درختی که درست روبه روی من است و با انگشت به آن اشاره می کنم و به سمتش می روم٬اما فاصله ی من با درخت هرگز کم نمی شود.درختی که تا ابد همچون جزیره ای دور و جدا افتاده در بی کرانگی جهان همواره از فاصله ی دور خود با من خواهد زیست و من هرگز به آن دسترسی نخواهم داشت حتی اگر آن را در آغوش بکشم...فاصله ای که میان من و درخت کشیده شده٬چون یک خلاء نامفهوم باقی خواهد ماند٬خلاء گسترده ای که تمام جهان را در خود فرو بلعیده و بر روی زمین چون فرشی پهن و دراز افتاده. تمام گنگی جهان از همین خلاء که در نتیجه ی فاصله است ظهور پیدا می کند...
واکنش انسان اما در قبال این بیدادگری فراگیر چیست؟...نام...انسان برای ارتباط دادن دو سر این خلاء است که نام را می آفریند٬آن چه که هست بدون نام یک خلاء است و این چنین است که کلمه زاده می شود تا بر این خلاء فراگیر غلبه کند٬اما کلمه با وجود کارکرد دوگانه ی خود یعنی نجات جهان از خالی و رهانیدن انسان از تهوع ناشی از برخورد با وجود برهنه ی اشیاء باز هم بی معنی باقی می ماند.کلمه لباس اشیاست اما محتوای اشیاء نیست و حتی در این سطح نیز بین کلمه و شیئ ارتباطی وجود ندارد...
شاید باید تنها از عالی ترین ساختار نظام مند زبان یعنی جمله این انتظار را داشته باشیم تا بتواند خلاء را فرو ببلعد.در این جا گر چه در ظاهر به نظر می رسد می رسد که معنا از طریق توالی کلمات در جمله به ساختار خالی و گنگ جهان حمله می کند و آن را نابود می سازد اما نکته ی اساسی در این است که بین توالی کلمات در بافت هر جمله و بین هر دو کلمه ی متوالی خلاءهای بسیاری وجود دارد که نمی تواند از لابه لای هجوم سریع دیگر کلمات خود را بیان کند و در میان این مسابقه ی مرگبار بین هزاران کلمه٬ برای بیان خود تنها چند کلمه قادر به عبور از گلوکاه بسته ذهن و پرتاب خود به دریای آزاد جهان است و همین چند کلمه اند که با خود خواهی کامل خود را نماینده تمام خطوط ناخوانای ذهن معرفی میکنند...
بنابر این حتی در عالی ترین سطح زبان نیز جمله٬هیچ نمی گوید و هر جمله ای تنها بیان فریادهای خفته ی خلاء های خود است و یک جمله بیش از آن که چیزی بگوید٬چیزی نمی گوید.در این جا زبان که تا کنون به عنوان عالی ترین کنش ارتباطی شناخته شده به عجز خود اعتراف می کند و جهان٬انسان و جهان ارتباطی انسان را در سکوتی همیشگی فرو می بردو این نهایت تحقیر است٬هنگامی که زبان٬با زبان خود را خفه می کند...
با این وجود٬با وجود توهم های بزرگ هم می توان زیست٬واقعیت همه ی واقعیت نیست٬واقعیت همه ی زندگی نیست٬واقعیت بخشی از یک توهم است...

احمد شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ http://elbowroom.blogsky.com

اگه خیلی سنگین شده، درد زایمان هم سخت‌تر، اما به همان اندازه ارزشش هم بیشتره.

سلام.

...

علیک...

فرداد یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

با اینکه مرد هستم...ولی این حس زایمان رو دارم.

میفهمم...

یه ضعیفه یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ

خب سزارین نمیشه بشه ؟
حتما باید طبیعی باشه

آره باید طبیعی باشه...

absolution چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ

بارور که شود توهم می آفریند...
توهم باهم بودن کذایی!!

فک نمیکنم اینجوری باشه...

یاسین یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

دچار طبیعت زایمان باید بشوم!
حس بارداری ام را ...

خیلی عالی بود!!

هوممم...

absolution شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ق.ظ

فکر نکن مطمئن باش :)

باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد