گاهی دلمون برا حرف زدن با یکی تنگ نشده دلمون برا شنیدن اون تنگ شده...وچقدر اون ما رو میدونه...اون بگه وما فقط بشنویم...چای بنوشیم.. نگاش کنیم..سیگار بکشیم...اگه دلمون خواست بدون خجالت یکم بباریم...ومن چقدر میخواهم تو را بشنوم.....
بزار از دندون تازش برات بگم، اعتماد به نفس یه تمساح و پیدا کرده فکر میکنه میتونه کللمو بخوره :) عاشقشم تو اگه عشق این احساسیه که من با پسرم دارم ، همه احساسای دنیا پیشش کشکن
حست رو درک نمیکنم...
همین
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 02:32 ب.ظ
سلام ... چقدر دلم تنگ شده بود برای اینجا و چقدر جالب بود که هنوز می نویسید و چقدر عجیبه که الان این کامنتو میذارم ... فکر میکنم این پست باعث شد ... اومدم بگم سلام خاکستری ها ... همین :)
سلام...
منصوره
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 ساعت 09:26 ق.ظ
سلام نمیدونم منو یادت هست یا نه اتفاقی اومدم اینجا و خواستم بگم منم دلم برات تنگ شده
من هم دلم برای خیلی از خواننده های وبلاگم تنگ شده.. امشب دنبالشون گشتم.. تو یکی از قدیمیاش بودی، به اسمِ "پاییز" مینوشتم شاید اون زمان.. اما میخوندمت... بعد دیگه نخوندم.. اما امشب خیلی ذوق کردم که یافتمت... بازم دوست باشیم. خب؟
جواب نمیدی که :/
اتفاقا جواب میدم...
ای خواننده های وبلاگ
بیایید حرف بزنید ...!
چقدر گاهی آدم دلش برای حرف زدن با یه نفر تنگ میشه .....!! خیلی تنگ...
هوممم...
سلام
لطفا به شبکه اجتماعی جیک سر بزنید خواهشا
چطوری تو؟؟؟؟ به نظر این روزا روبراه نیستی...
دل ما هم تنگ شده. البته اگه جز بعضی ها باشم D:
تو جز بعضیا هستی. خیلیم هستی...
حالا با بودن بعضی دیگر دل شما باز نمی شود؟
نه...
داشتم به این موضوع فکر میکردم و اومدم یه سری بزنم ببینم چه خبره که به این پست تو برخوردم.
هه جالب بود
خوبه...
خودت خواستی که نباشن خیلی هاشون
الان میخوام باشم...
گاهی دلمون برا حرف زدن با یکی تنگ نشده دلمون برا شنیدن اون تنگ شده...وچقدر اون ما رو میدونه...اون بگه وما فقط بشنویم...چای بنوشیم.. نگاش کنیم..سیگار بکشیم...اگه دلمون خواست بدون خجالت یکم بباریم...ومن چقدر میخواهم تو را بشنوم.....
...
بزار از دندون تازش برات بگم، اعتماد به نفس یه تمساح و پیدا کرده فکر میکنه میتونه کللمو بخوره :)
عاشقشم تو
اگه عشق این احساسیه که من با پسرم دارم ، همه احساسای دنیا پیشش کشکن
حست رو درک نمیکنم...
سلام تو ! : )
سلام...
یادم نیست چه قدِ داره از اون روز که تو کافه بود می گذره..
ولی امروز خیلی به یادِ اون روز بودم، یادِ تو و من مخصوصا..
یاد خالی فایده نداره...
سلام ...
چقدر دلم تنگ شده بود برای اینجا
و چقدر جالب بود که هنوز می نویسید
و چقدر عجیبه که الان این کامنتو میذارم ... فکر میکنم این پست باعث شد ...
اومدم بگم سلام خاکستری ها ... همین :)
سلام...
سلام
نمیدونم منو یادت هست یا نه
اتفاقی اومدم اینجا و خواستم بگم منم دلم برات تنگ شده
منصوره من تو رو همچنان یادمه...
گاهی وبلاگت رومیخونم،خوبه که همچنان می نویسی،چیزی که داره توی من کمرنگ میشه یاشایدشده!
چیزیم از دست ندادی...
ها !!!
...
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند ...
نچ...
منم یادت هست؟؟
6 ماه نبودم. دارم بر میگردم. بدون هیچ سوغاتی از اسکاتلند!!
یادمه.
عادیه که بدون هیچ سوغاتلی از اسکاتلند برگشتی
اما اگه با سوغاتی بودی خوشحالم میکردی.
همین...
من هم دلم برای خیلی از خواننده های وبلاگم تنگ شده.. امشب دنبالشون گشتم.. تو یکی از قدیمیاش بودی، به اسمِ "پاییز" مینوشتم شاید اون زمان.. اما میخوندمت... بعد دیگه نخوندم.. اما امشب خیلی ذوق کردم که یافتمت... بازم دوست باشیم. خب؟
جی بگم...؟
سلام تو
خوبی؟من خوبه؟
من باز مثل همیشه نظرای بدمو هی میگم...
راستی هر پستی رو تو بلاگت نذار....
یعنی ممکنه منظورت من باشم
که همیشه می خونم
ولی هیچ وقت دیده نشدم؟؟؟!!!
منظورم میتونه تو هم باشی.
که همیشه میخونی
ولی هیچ وقت دیده نشدی...