مرا با خویش خواهد برد طوفانی که در راهست/ شب یلدایی سر در گریبانی که در راهست/ و شاید یخ ببندد خون گرمم سالهای سال/ میان مویرگها از زمستانی که در راهست/ بهار است و هوا ابری و با خود میبرد فردا/ تمام کوه را سیل خروشانی که در راهست/ من اما در به در دنبال چشم خویش خواهم گشت/ برای گریه در شام غریبانی که در راهست/مرا که مالک جا پای خود هم نیستم دیگر/ مترسانید از هر برف و بارانی که در راهست...
نوشته شده توسط تو
تو خود مرگی.همه ی تو ها مرگند و مرگ زشت ترین انسان.تو زشت ترین انسانی مثل همه ی تو ها.فقط فرقت اینه که مرده بودنت رو جدی می گیری و برای همینه که میدونی چه قدر زشتی...
هوممم...
فقط من میفهمم
اوهوم...