چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

شعر از محمود اکرامی

مرا با خویش خواهد برد طوفانی که در راهست/ شب یلدایی سر در گریبانی که در راهست/ و شاید یخ ببندد خون گرمم سال‌های سال/ میان مویرگ‌ها از زمستانی که در راهست/ بهار است و هوا ابری و با خود می‌برد فردا/ تمام کوه را سیل خروشانی که در راهست/ من اما در به در دنبال چشم خویش خواهم گشت/ برای گریه در شام غریبانی که در راهست/مرا که مالک جا پای خود هم نیستم دیگر/ مترسانید از هر برف و بارانی که در راهست...



نوشته شده توسط تو


نظرات 2 + ارسال نظر
geist شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:48 ب.ظ

تو خود مرگی.همه ی تو ها مرگند و مرگ زشت ترین انسان.تو زشت ترین انسانی مثل همه ی تو ها.فقط فرقت اینه که مرده بودنت رو جدی می گیری و برای همینه که میدونی چه قدر زشتی...

هوممم...

من دوشنبه 2 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ

فقط من میفهمم

اوهوم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد