چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

قفسه سینه شکافته شده

بدنهای یخ زده ای که هرگز برده نشدن، آنقدر که سیاه شدن...


نوشته شده توسط تو

بیخوابی

من چند وقته دیگه از خواب نمیپرم؛من کلاً از خواب، پریدم...


نوشته شده توسط تو

الان ایستادم با اینکه باز هم میترسم

من همیشه میرفتم چون میترسیدم...


نوشته شده توسط تو

این یه توهمه و من هرگز کسی رو پیدا نخواهم کرد

من دلم میخواهد کسی را پیدا میکردم که آهنگ زندگیم را بنوازد. از همان وقتها که یادم می آید، من تعریف کنم و او بنوازد من تعریف کنم و او بنوازد من تعریف کنم  و او بنوازد...


نوشته شده توسط تو

هر چند تقریبا مطمئنم هیچ پدر مادری نیست که بشینه وبلاگ منو بخونه

ببین عزیزیم اصلا ماجرای پیچیده ای نیست. فقط کافیه اینو پیش خودتون تحلیل کنید که فرزندتون به یه سنی رسیده که فقط مدل خوش گذرونیش با مدل خوش گذرونی شما فرق داره. به حضرت عباس اگه باهاتون مسافرت نمیاد تنها دلیلش همینه. والا به قرآن مجید نمیخواد به شما ضد حال بزنه یا اینکه فک نکنید با دوستاش میره مسافرت و با شما نمیاد یعنی دوستاش رو بیشتر از شما دوست داره. هر وقت اینجوری فک کردید یاد اون فرق مدل خوش گذرونیا بیفتید...



نوشته شده توسط تو

هر کسی سر جاش قشنگتره

دختره داشت میگفت من همه کارای مردونه رو بلدم انجام بدم. بهش گفتم به جای انجام کارای مردونه برو ابروهاتو بردار و صورتت رو اصلاح کن...


نوشته شده توسط تو

حالا کسیم ازم نپرسید ارتفاع چی؟

گاهی انقدر ارتفاعش بلنده که دست من بهش نمیرسه.

دلم نمیخواد بگم ارتفاع چی...


نوشته شده توسط تو

برای من متاسف نباشید

گاهی باید تسلیم شد. حتی نمیشه زُل زد،فقط باید تسلیم شد...


نوشته شده توسط تو

و چه خوش

تو آمدی در مرکز تنهایی هایم...


نوشته شده توسط تو

آخ...

یکی باید باشه که وقتی به تهش رسیدی و تیکه تیکه شدی تیکه هات رو جمع کنه.

حتی اگه تیکه هات رو به هم نچسبونه و فقط توی دستش نگه داره...


نوشته شده توسط تو

خوبه حالت رو بگیرم و وسط حرفات بلند شم برم؟

بهش میگم من حوصله گوش کردن به درد و دل آدما رو ندارم، میگه میدونم، میشناسمت. بعد شروع میکنه به درد و دل کردن...


نوشته شده توسط تو

من باید نرم شوم

همین امشب

تنم سخته...


نوشته شده توسط تو

اینا یه روزی درد و دلات رو مثل پتک میکوبونن توی سرت

با بعضیا که درد و دل میکنی به جای اینکه احساس سبکی کنی بیشتر احساس میکنی دارن زخمات رو میمکن...


نوشته شده توسط تو

کام منتظر

کندوی کامت را بیار

بر کام بیمارم گذار...


نوشته شده توسط تو

یه ماجرارو خیلی شلوغش نکنید، اینجوری ماجراهای دیگه خلوت میمونن

دلم میخواد اینو به آدمایی که الان رفتن ابهر به زلزله زده ها کمک کنن و آدمایی که دورادور دارن کمک میکنن بگم:  لطفا یه چنتاتونم  پخش بشین توی کل کشور و برین و دست آدمایی رو فشار بدین که هر روز 10 تا زلزله توی زندگیشون میاد و همه وجودشون رو میلرزونه و کسیم نیست که حتی صداشون رو بشنوه. اصلا کمک مالی و این چیزام نمیخوان، همون گرمای دستتون براشون کافیه...


نوشته شده توسط تو

ناگهان رسیدی

من داشتم دق میکردم...


نوشته شده توسط تو

من کمی دلتنگم

خیلی حرفا دارم که دیگه اینجا هم نمیتونم بگمشون. خیلی از حرفا توی مغزم  مونده و باد کرده...

نوشته شده توسط تو

...

متاسفم براشون...


نوشته شده توسط تو

ببین من توی اون شرایطم به فکر طرف مقابلم هستم. کی بودم من؟

عزیزم حداقل بزار بهت خلال دندون بدم، بعد از اینکه پاچم از دهنت دراومد نخای شلوارم رو بتونی از لابلای دندونات در بیاری...


نوشته شده توسط تو...

من خستگیشون رو عمیقا درک میکنم

این دخترایی که دافن همیشه وقتی با من روبرو میشن دلشون میخواد بیان توی بغلم آروم گریه کنن. اینا همیشه حالشون بده اما خودشون رو میزنن به بیخبری. اینا خیلی خسته ان...


نوشته شده توسط تو