دهانت را تقدیم من کن...
قصد دارم دهانت را پاره کنم...
میخواهم وقتی که پاره اش میکنم خون بر صورتم بپاشد ...
و تو زیر دست من فقط نگاه کنی... طعم خون را در دهانت به همراه یک سوزش عمیق حس کنی ... و کیف کنیو کیف کنی و کیف کنی...
لبهای خشکت را جر دادن چه لذتی دارد...
نوشته شده توسط تو
وایییی چه لطافتی موج می زنه توی تک تک کلمات این پست !
اوهوم...
من عاشق این حس سادیسمی مازوخیسم وارم.../
در ظاهر سادیسمی مازوخیسم واره اما در واقع همش یه جورایی فقط لذته...
آسمون غرق به خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من
تک و تنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبونه دل من ...
مرسی که هستی گندم...
درود . قبلاً چند بار برای من نظر گذاشته بودی . شرمنده وقت نکردم برایت نظر بگذارم . فقط چند تا پیشنهاد : ببین تو این کار آخر مگر قرار نبوده شعر بگی : پس چرا نوشتی : تقدیم من ؟ خب این اطناب ( زیادگویی ) باید اینجوری بود : دهانت را تقدیمم کن ادامش هم مثلاً اینجوری : تا پاره کنمش .
می خواهم وقتی ....... تا بپاشد هم کار رو خراب می کنه ... اصلاً بزار چیزی که به ذهنم می رسه رو بنویسم :
تقدیمم کن دهانت را تا پاره کنم اش
مثل کرکسی که روی مردار می افتد
خونت را هم غرغره می کنم با طعم جنون
برای صدایت هم مثل درد می رقصم
باورم کن ...
نمی کنی ؟ پس بنشین و نگاه کن ... اه اینم چرت شد ... راستی ببخش جسارت کردم ها ... خوبه که خودتی . به حرف هیچ کس اعتنا نکن . من خودم از نقد حالم بهم می خوره ... فقط بنویس ...
مینویسم...
این پسته یکم سادیستیک نبود؟
نه...عشق توش موج میزنه...
تو مرگ را سرودی کردی
پر طبل تر ز مرگ
چه بگویم سخنی نیست....
سکوت کن ...
چرا ما رو می ترسونی / این چه لذت بردنیه آخه
این لذت مدل خاص خودمه...
آخه چرا!؟
چون دوست میدارم...
آخه چرا!؟
گفتم که چون دوست میدارم...
خیلی خیلی خیلی وحشتناااااااااک بود
توش که باشی ته لذته...
چی عصبانی!
ولش کن گناه داره بنده خدا!
بعضی وقتا آدم دوس داره یه کاری کنه...یه کار متفاوت.
یکیو اونجوری که میخواد نابود کنه، بعدش ارضا شه.
در آرامش کامل این کار رو میکنم...
دقیقا دلم نمیخواد نابود کنم...
این یعنی زندگی...البته توی یه مقطعی...
خشن شدی ها
ترسناک مینویسی
یکهو ۴تا جیگر پاره هم میگذاشتی وسطش
سلام
علیک...
نه...جیگر دوست ندارم...
حالا چرا انقد خشونت؟!
با بالش خفه کردن هم جواب میده. تمیز و بی درد سر
قرار نیست کسی بمیره...
میخوایم لذت ببریم...
لب های حشکیده هیچ حرفی بر گفتن نداره . جر دادنش واسه همه لذت بخشه به خصوص خودم منتظرم جرش بدی
میدم...
فک کنم کلا رفتی تو فاز جر دادن ....
آخخخخ دقیقا همینه...
اووووووووف
اوف یعنی چی...؟
بذار خون به صورتم بپاشه...
نچ...فقط باید روی صورت خودم بپاشه...
لبهایش ؟ :| خشک است ؟؟
از فریاد هایش ؟ یا سکوت ؟
از همان چیزی که من میدانم...
حالا چرا اینقدر عصبی...
اتفاقا در کمال آرامشم...
تصحیح می کنم از حرفهای زیادی که از میآن ( لب هایش ) زده بود یا از سکوتش خشک بود !
البته گزینه اول بیشتر فکر کنم تر کنه ! :-؟
نچ...هیچکدوم...
یه خورده با لطافت برخورد کردن هم بد نیستا.
این ته لطافته...باور کن آلن...
کم هستی این روزا...؟؟؟؟
خونش کبود مثل روحم
نه...سرخه...مثل خون...
خوشبختانه اون دهانش رو تقدیم نمی کنه
هه...تقدیم میکنه...مطمئنم...
این جمله ی آخرو چنان گفتی که دلم خواست!
تک تک سلولات باید بخوان...دل خالی کم میاره...
یه لیوان آب می خوای؟
چه عصبانی!
اتفاقا بر عکس...
در کمال آرامشم موموی عزیز...
لذت...woww
نمیدونم والا برا چی فیلترم کردن!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
دقیقا لذت...
چه مزخرفن...
چه خشن ناک بود
خشن بود...اما آروم خشنم...
مرگ زیباترین کلام غم انگیز رهایی..
هر موقع اسم مرگ میاد فقط و فقط یاد یه چیز میفتم..اونم شعر شاسوسا از سهراب عزیزه:
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.
نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت.
شبیه هیچ شده ای !
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام.
می ترسم، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی
احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم
نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم.
بیهوده بود ، بیهوده بود.
این دیوار ، روی درهای باغ سبز فرو ریخت.
زنجیر طلایی بازی ها ، و دریچه روشن قصه ها ، زیر این آوار
رفت.
آن طرف ، سیاهی من پیداست:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام.
روی این پله ها غمی ، تنها، نشست.
__________ ممنونم از حضورت فاتحه ات ... باعث آرومیم بود
خوبه که آرومی...آرام باش...و آرام بمون...
چه قد عمیق بووود
................
عمیق و با لذت فراوون
عمیق نبود..
اما لذت ناک بود واسه خودم و....
وقتی تو لذت میبری اون چه حسی داره ؟؟؟
اون از من بیشتر لذت میبره...
سلام
فکر می کنم اگر یه نفس عمیق بکشین همه چیز درست می شه.
چیزی غلط نیست که بخواد درست بشه...
همه چی سر جاشه...ما در اوج آرامش کارمون رو میکنیم...
چه خشن
تو نمیدونی این خشن چه لذتی داره...
خون خر خواهد خرد جرات داری؟
نفهمیدم منظورت رو...
اینقدر که به نظر می رسه ترسناک نیستی !
خودت با این پستت خیلی حال کردی نه ؟!
ترسناک نیستم...
این پست هم...بیخیال نمیتونم توضیحش بدم...
به قول رفیقمون حسام منم مازو خیسم منم خیس کردم...
تو هم مازوخیسم باش ای ابلیس جان جانان...
اونجا یه خبرایی هست ولی انگار اینجا از خبر گذشته تبدیل به خطر شده
نگران نباش...
اینجا آسوده باش...
خوش اومدی...
چه خشن شدی! فیلم اره ۷ رو نیگا کردی؟
خشونت لذت بخشیه امیر...نه نگاه نکردم...
چرا بستی امیر...؟ناراحت شدم...عشرتکده رو نباید بست... :))
اون وقت دلت خنک می شه اینجوری؟
دلم داغ نبوده که بخواد خنک بشه منصوره عزیز...
ولی من می دونم اون خشن چه لذتی داره
ولی خیلی بد لذت می بریا
گاهی اینجوریم...
آماده باش که در اتش خشمم بسوزس خاکستر شوی نیست شوی...
ما تو آتیش خشم نمیسوزیم..
ما توی آتیش گل میکنیم...
همیشه به لذت رسیدن یکی لازمه اش آرام بودن دیگری است...
اوهوم...
یعنی خیلی عصبانی بود !!! :(
نه...
دهنت سرویس ... اینجوری:
دهنش پاره...همون مدلی که میخوایم و حال میکنیم...
اگر پایت به چیزهائی در درونت گیر باشد هرگز فرار ممکن نیست...
کاش جواب کامنتمون رو تو ویلاگ خودت بدی...
البته تو صاحب اختیار وبلاگتی...
سلام.دادید.
چرا با آنالیز مخالفید.شما میخواهید یکنفر رو بشناسید یا یکچیز رو به حرفهای دیگران توجه میکنید ؟!بدون اینکه بدانید درست است یا غلط؟!
من نمی گم حرفهای دیگران بی اهمیت هستند اما بهترین تصمیم گیرنده شما باید باشید.
از یه چیز این مطلب اخیرتون خیلی خوشم می یاد شما خشونتی که در دلتون هست را خیلی قشنگ مطرح می کنید.کمی سبک میشید.این خیلی عالیه.
راستی باتبادل لینک موافقید .اینطوری راحتتر به مطالب شما دسترسی پیدا میکنم.اگر موافق بودید به من اطلاع بدید.موفق باشیدو کمتر خودرا زجر بدید همه ما مانند شما هیچ فرقی ندارد.اگر مینویسید که عالیه چون تخلیه کننده خوبی را برای راحتی خود انتخاب کردیدولی اگر بااین مورد راحت نمیشید یادتون باشه که تنهاشما مانند چینی میشکنید نه دیگران .بازم به شما سرمیزنم.
من یکمی گیج شدم با این کامنت...یهو همه چی رو با هم گفتی....
اه..اه...چقدر خون اینجا ریخته...حالم بد شد....
دوست داری کسی همین بلا رو سر خودت بیاره؟...بابا خطرناک...امان از تو...
.....
ولی این راستگویی نایابه
لذتیست دو طرفه...
من اینجور آدم صادقیم... :)
اخ که چه حالی میدهد جر دادن بعضی از دهانها...
و چه حالی میکند آن آدم گاهی...
از حسین خبر نداری؟؟؟؟
دارم...گویا یه مدت نمیخواد بنویسه...واسه کنکور داره میخونه...اگه کاری داری میتونم بهش بگم...
یعنی خشک خشک دیگه
ای نامرد
این چه حرفایی که میزنی
رحم کن
اصلا بهت نمیاد خشن باشی
چه کنم ستایش عزیز...
گاهی اینجوری میشم دیگه...
خیلی خوب بود!!
تو هم میتونی تجربه۹ کنی...