چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

چسبندگی های روح ما

تمام چسبندگی هایمان از همان شب تابستانی سگی شروع شد

وحشیانه میدرم

دهانت را تقدیم من کن...

قصد دارم دهانت را پاره کنم...

میخواهم وقتی که پاره اش میکنم خون بر صورتم بپاشد ...

و تو زیر دست من فقط نگاه کنی... طعم خون را در دهانت به همراه یک سوزش عمیق حس کنی ... و کیف کنیو کیف کنی و کیف کنی...

لبهای خشکت را جر دادن چه لذتی دارد...


نوشته شده توسط تو


نظرات 96 + ارسال نظر
لیلو جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ق.ظ http://jakh.blogfa.com

وایییی چه لطافتی موج می زنه توی تک تک کلمات این پست !

اوهوم...

حسام جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.notefalse.blogfa.com

من عاشق این حس سادیسمی مازوخیسم وارم.../

در ظاهر سادیسمی مازوخیسم واره اما در واقع همش یه جورایی فقط لذته...

گندم جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ http://khalvatichondasht.mihanblog.com

آسمون غرق به خونه دل من
آسمون دشت جنونه دل من
تک و تنها توی دنیای بزرگ
آسمون بی همزبونه دل من ...

مرسی که هستی گندم...

... جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.ofoonate-rooh.blogfa.com

درود . قبلاً چند بار برای من نظر گذاشته بودی . شرمنده وقت نکردم برایت نظر بگذارم . فقط چند تا پیشنهاد : ببین تو این کار آخر مگر قرار نبوده شعر بگی : پس چرا نوشتی : تقدیم من ؟ خب این اطناب ( زیادگویی ) باید اینجوری بود : دهانت را تقدیمم کن ادامش هم مثلاً اینجوری : تا پاره کنمش .
می خواهم وقتی ....... تا بپاشد هم کار رو خراب می کنه ... اصلاً بزار چیزی که به ذهنم می رسه رو بنویسم :

تقدیمم کن دهانت را تا پاره کنم اش

مثل کرکسی که روی مردار می افتد

خونت را هم غرغره می کنم با طعم جنون

برای صدایت هم مثل درد می رقصم

باورم کن ...

نمی کنی ؟ پس بنشین و نگاه کن ... اه اینم چرت شد ... راستی ببخش جسارت کردم ها ... خوبه که خودتی . به حرف هیچ کس اعتنا نکن . من خودم از نقد حالم بهم می خوره ... فقط بنویس ...

مینویسم...

نعیمه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.afterborn.blogsky.com

این پسته یکم سادیستیک نبود؟

نه...عشق توش موج میزنه...

بی سرزمین تر از باد جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://bisarzamintarazbad.blogsky.com/

تو مرگ را سرودی کردی
پر طبل تر ز مرگ
چه بگویم سخنی نیست....

سکوت کن ...

منتظر جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.2561367.blogfa.com

چرا ما رو می ترسونی / این چه لذت بردنیه آخه

این لذت مدل خاص خودمه...

من خودم نیستم... جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://ryuk.blogfa.com

آخه چرا!؟

چون دوست میدارم...

من خودم نیستم... جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://ryuk.blogfa.com

آخه چرا!؟

گفتم که چون دوست میدارم...

جلسه رسمیست جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://jalase-rasmist.blogsky.com

خیلی خیلی خیلی وحشتناااااااااک بود

توش که باشی ته لذته...

7ah!d جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ http://karenina.blogfa.com

چی عصبانی!
ولش کن گناه داره بنده خدا!

بعضی وقتا آدم دوس داره یه کاری کنه...یه کار متفاوت.
یکیو اونجوری که میخواد نابود کنه، بعدش ارضا شه.

در آرامش کامل این کار رو میکنم...
دقیقا دلم نمیخواد نابود کنم...
این یعنی زندگی...البته توی یه مقطعی...

هیس جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://l-liss.blogsky.com

خشن شدی ها
ترسناک مینویسی
یکهو ۴تا جیگر پاره هم میگذاشتی وسطش

سلام

علیک...
نه...جیگر دوست ندارم...

یک جهان سومی جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ب.ظ http://gerdane.blogsky.com

حالا چرا انقد خشونت؟!
با بالش خفه کردن هم جواب میده. تمیز و بی درد سر

قرار نیست کسی بمیره...
میخوایم لذت ببریم...

دیوانه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ب.ظ

لب های حشکیده هیچ حرفی بر گفتن نداره . جر دادنش واسه همه لذت بخشه به خصوص خودم منتظرم جرش بدی

میدم...

۳۰ما جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://www.sadsaltanhayi.blogfa.com

فک کنم کلا رفتی تو فاز جر دادن ....

آخخخخ دقیقا همینه...

MisspInk جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ

اووووووووف

اوف یعنی چی...؟

دختری که سلام نمیکنه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.propmete28.blogfa.com

بذار خون به صورتم بپاشه...

نچ...فقط باید روی صورت خودم بپاشه...

عمو پوریا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.UncleP.blogsky.com

لبهایش ؟ :| خشک است ؟؟
از فریاد هایش ؟ یا سکوت ؟

از همان چیزی که من میدانم...

ققنوس جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://parande-ye-atash.persianblog.ir

حالا چرا اینقدر عصبی...

اتفاقا در کمال آرامشم...

عمو پوریا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.UncleP.blogsky.com

تصحیح می کنم از حرفهای زیادی که از میآن ( لب هایش ) زده بود یا از سکوتش خشک بود !
البته گزینه اول بیشتر فکر کنم تر کنه ! :-؟

نچ...هیچکدوم...

آلن جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

یه خورده با لطافت برخورد کردن هم بد نیستا.

این ته لطافته...باور کن آلن...
کم هستی این روزا...؟؟؟؟

کولی جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://innocentgypsy.blogfa.com

خونش کبود مثل روحم

نه...سرخه...مثل خون...

wrong جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://wrong.blogsky.com

خوشبختانه اون دهانش رو تقدیم نمی کنه

هه...تقدیم میکنه...مطمئنم...

اختر جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ب.ظ http://www.chitaaa.blogfa.com

این جمله ی آخرو چنان گفتی که دلم خواست!

تک تک سلولات باید بخوان...دل خالی کم میاره...

مومو جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ب.ظ http://mo-mo.blogsky.com

یه لیوان آب می خوای؟
چه عصبانی!

اتفاقا بر عکس...
در کمال آرامشم موموی عزیز...

پرده ای از نت های یخ زده جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ب.ظ http://farinnotrino.blogspot.com

لذت...woww

نمیدونم والا برا چی فیلترم کردن!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟

دقیقا لذت...

چه مزخرفن...

pink(ساحل) جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.together.blogsky.com

چه خشن ناک بود

خشن بود...اما آروم خشنم...

مرگ سیاه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ http://www.trance-m-99.blogfa.com

مرگ زیباترین کلام غم انگیز رهایی..
هر موقع اسم مرگ میاد فقط و فقط یاد یه چیز میفتم..اونم شعر شاسوسا از سهراب عزیزه:
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام‌.

نوسان ها خاک شد
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت‌.
شبیه هیچ شده ای !
چهره ات را به سردی خاک بسپار.
اوج خودم را گم کرده ام‌.
می ترسم‌، از لحظه بعد، و از این پنجره ای که به روی
احساسم گشوده شد.
برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالایی که روی چهره مادرم
نوسان می کند.
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم‌.
بیهوده بود ، بیهوده بود.
این دیوار ، روی درهای باغ سبز فرو ریخت‌.
زنجیر طلایی بازی ها ، و دریچه روشن قصه ها ، زیر این آوار
رفت‌.
آن طرف ، سیاهی من پیداست‌:
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام‌، شبیه غمی .
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام‌.
روی این پله ها غمی ، تنها، نشست‌.



__________ ممنونم از حضورت فاتحه ات ... باعث آرومیم بود

خوبه که آرومی...آرام باش...و آرام بمون...

فاطمه جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ http://www. theater-caterpillar.blogfa.com

چه قد عمیق بووود
................
عمیق و با لذت فراوون

عمیق نبود..
اما لذت ناک بود واسه خودم و....

روشا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ http://iron-pixell.persianblog.ir/

وقتی تو لذت میبری اون چه حسی داره ؟؟؟

اون از من بیشتر لذت میبره...

پری زهرا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.inasheghaneha.persianblog.ir

سلام
فکر می کنم اگر یه نفس عمیق بکشین همه چیز درست می شه.

چیزی غلط نیست که بخواد درست بشه...
همه چی سر جاشه...ما در اوج آرامش کارمون رو میکنیم...

دختر حوا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ http://dokhtaretanhaehava.persianblog.ir/

چه خشن

تو نمیدونی این خشن چه لذتی داره...

فرشاد جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.tir-khaneh.blogsky.com

خون خر خواهد خرد جرات داری؟

نفهمیدم منظورت رو...

مست عزیز شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

اینقدر که به نظر می رسه ترسناک نیستی !

خودت با این پستت خیلی حال کردی نه ؟!

ترسناک نیستم...
این پست هم...بیخیال نمیتونم توضیحش بدم...

eeblisss شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ق.ظ

به قول رفیقمون حسام منم مازو خیسم منم خیس کردم...

تو هم مازوخیسم باش ای ابلیس جان جانان...

فرزان شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ http://www.falsafijat.blogfa.com

اونجا یه خبرایی هست ولی انگار اینجا از خبر گذشته تبدیل به خطر شده

نگران نباش...
اینجا آسوده باش...
خوش اومدی...

امیر علماء شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ق.ظ

چه خشن شدی! فیلم اره ۷ رو نیگا کردی؟

خشونت لذت بخشیه امیر...نه نگاه نکردم...
چرا بستی امیر...؟ناراحت شدم...عشرتکده رو نباید بست... :))

آغازی دیگر شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ http://start2.blogsky.com

اون وقت دلت خنک می شه اینجوری؟

دلم داغ نبوده که بخواد خنک بشه منصوره عزیز...

منتظر شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ

ولی من می دونم اون خشن چه لذتی داره

ولی خیلی بد لذت می بریا

گاهی اینجوریم...

دلارام شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://delaram360.blogsky.com

آماده باش که در اتش خشمم بسوزس خاکستر شوی نیست شوی...

ما تو آتیش خشم نمیسوزیم..
ما توی آتیش گل میکنیم...

یاسین شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

همیشه به لذت رسیدن یکی لازمه اش آرام بودن دیگری است...

اوهوم...

MisspInk شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ

یعنی خیلی عصبانی بود !!! :(

نه...

پیمان شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://payan-rah.blogfa.com

دهنت سرویس ... اینجوری:

دهنش پاره...همون مدلی که میخوایم و حال میکنیم...

پیمان شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://payan-rah.blogfa.com

اگر پایت به چیزهائی در درونت گیر باشد هرگز فرار ممکن نیست...

کاش جواب کامنتمون رو تو ویلاگ خودت بدی...
البته تو صاحب اختیار وبلاگتی...

یکدانه ی سرزمین ذهن ها شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://fahimeh1359.blogfa.com

سلام.دادید.
چرا با آنالیز مخالفید.شما میخواهید یکنفر رو بشناسید یا یکچیز رو به حرفهای دیگران توجه میکنید ؟!بدون اینکه بدانید درست است یا غلط؟!
من نمی گم حرفهای دیگران بی اهمیت هستند اما بهترین تصمیم گیرنده شما باید باشید.
از یه چیز این مطلب اخیرتون خیلی خوشم می یاد شما خشونتی که در دلتون هست را خیلی قشنگ مطرح می کنید.کمی سبک میشید.این خیلی عالیه.
راستی باتبادل لینک موافقید .اینطوری راحتتر به مطالب شما دسترسی پیدا میکنم.اگر موافق بودید به من اطلاع بدید.موفق باشیدو کمتر خودرا زجر بدید همه ما مانند شما هیچ فرقی ندارد.اگر مینویسید که عالیه چون تخلیه کننده خوبی را برای راحتی خود انتخاب کردیدولی اگر بااین مورد راحت نمیشید یادتون باشه که تنهاشما مانند چینی میشکنید نه دیگران .بازم به شما سرمیزنم.

من یکمی گیج شدم با این کامنت...یهو همه چی رو با هم گفتی....

فرداد شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

اه..اه...چقدر خون اینجا ریخته...حالم بد شد....
دوست داری کسی همین بلا رو سر خودت بیاره؟...بابا خطرناک...امان از تو...
.....
ولی این راستگویی نایابه

لذتیست دو طرفه...
من اینجور آدم صادقیم... :)

امنه شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.khyalekham.blogfa.com

اخ که چه حالی میدهد جر دادن بعضی از دهانها...

و چه حالی میکند آن آدم گاهی...

آنشرلی شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://cupid89.blogfa.com/

از حسین خبر نداری؟؟؟؟

دارم...گویا یه مدت نمیخواد بنویسه...واسه کنکور داره میخونه...اگه کاری داری میتونم بهش بگم...

ستایش شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ http://www.baran8904.blogfa.com

یعنی خشک خشک دیگه
ای نامرد
این چه حرفایی که میزنی
رحم کن
اصلا بهت نمیاد خشن باشی

چه کنم ستایش عزیز...
گاهی اینجوری میشم دیگه...

zeinab شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://makhfigah90.blogfa.com

خیلی خوب بود!!

تو هم میتونی تجربه۹ کنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد